🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
در گشت و شناسایی داشتیم از گرسنگی مي مرديم!
ديدم از دور يك مارمولك به سمت ما می آید!
چند رزمنده ، اسلحه و كوله پشتي را گذاشتیم زمين ، و دنبال مارمولک
مارمولک ! رفت ! و ما گرسنه تر از قبل.
، شهيد ديمه گفت : من غذا جایی سراغ دارم مي روم تا بیاورم .
گفتيم بفرما ! رفت ، ۲ ساعت بعد برگشت .
ديديم يک كوله پشتي پر از كنسرو گوشت درجه يك امريكايي !
مال عراق بود و ذبح اسلامي . علی از کجا آوردی ؟
گفت : رفتم سنگر عراقي ها ، ديدم دارند ميخورند، گفتم به ما هم بدهيد!
گفتيم : خب آنها هم دادند ؟
گفت : نه .
گفتيم : پس چي شد ؟
گفت : به زور گرفتم .
گفتم خودشون چي ؟
گفت : خودشون ديگه هيچي .
راحت !
انالله و انا اليه راجعون .
اينقدر ما دعواش كردیم . تو به چه حق ، جاني كه خدا برایت ودعيه داده رو به خطر انداختی !
خدا اگه خودش بخواد جان را از گرسنگي بگيره ، مي گيره . تو به چه حقي چنین كاري كردي ؟
كلي فحش نثارش کردیم!
علی با آرامش خاصی که داشت ؛ گفت : بخورید جوش نزنید ،
راوی :
دکتر سید محمد انجوی نژاد
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.
کانون آگهی و تبلیغات : افق پارسی