علامه طباطبایی
« یک معصیت خدا با کل نظام آفرینش منافات دارد

موقعیت شما : صفحه اصلی » خاطرات » خاطره شهدا » موزه دفاع مقدس
  • شناسه : 4453
  • 12 آگوست 2021 - 11:44
  • 826 بازدید
  • ارسال توسط :

🌹🌹🌹🌹

🌹🌹🌹🌹

در گشت و شناسایی داشتیم از گرسنگی مي مرديم!

ديدم از دور يك مارمولك به سمت ما می آید!

چند رزمنده ، اسلحه و كوله پشتي را گذاشتیم‌ زمين ، و دنبال مارمولک

مارمولک ! رفت ! و ما گرسنه تر از قبل.

،‌ شهيد ديمه گفت : من غذا جایی سراغ دارم مي روم تا بیاورم .

گفتيم بفرما ! رفت ، ۲ ساعت بعد برگشت .

ديديم يک كوله پشتي پر از كنسرو گوشت درجه يك امريكايي !

مال عراق بود و ذبح اسلامي . علی از کجا آوردی ؟
گفت : رفتم سنگر عراقي ها ، ديدم دارند مي‌خورند، گفتم به ما هم بدهيد!

گفتيم : خب آنها هم دادند ؟
گفت : نه .
گفتيم : پس چي شد ؟
گفت : به زور گرفتم .
گفتم خودشون چي ؟
گفت : خودشون ديگه هيچي .
راحت !
انالله و انا اليه راجعون .
اينقدر ما دعواش كردیم . تو به چه حق ، جاني كه خدا برایت ودعيه داده رو به خطر انداختی !
خدا اگه خودش بخواد جان را از گرسنگي بگيره ، مي گيره . تو به چه حقي چنین كاري كردي ؟

كلي فحش نثارش کردیم‌!
علی با آرامش خاصی که داشت ؛ گفت : بخورید جوش نزنید ،

راوی :

دکتر سید محمد انجوی نژاد

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*