علامه طباطبایی
« یک معصیت خدا با کل نظام آفرینش منافات دارد

موقعیت شما : صفحه اصلی » خاطرات » خاطرات آزادگان
  • شناسه : 907
  • 29 ژوئن 2020 - 0:11
  • 1045 بازدید
  • ارسال توسط :
  • نویسنده : شمس آزمایشی

خاطره یکم

در اردوگاه موصل چند اصله درخت بزرگ بود.
این درختان را از بیخ بریدند تا مبادا اسرا سوار بر درخت شده و از آنجا فرار کنند و یا با استفاده از درختان آنجا از محیط دور و بر با خبر شوند.

در مدت چند ساله حضور در اردوگاه موصل؛ فقط آسمان ما را همراهی می کرد.
سهم ما از طبیعت فقط قطعه ای از آسمان بود و بس.
هیچ چیز چشمان ما را نوازش نمی کرد حتی باد درست و حسابی .

ما در آن ۸ سال اسارت فقط آسمان را داشتیم و بس .
و البته در حسرت دیدار ماه !
چرا که ؛ شب را زیر سقف اردوگاهی به سر می بردیم که ما را از دیدن ماه محروم کرده بود !

راستی یادم رفت،
به جز ” آسمان” که فقط روز ها و آن هم در هر ماه چند روزی مهمان چشم های ما می شد. یک نقطه کوچکی از قله کوه هم، هر از چند گاهی به ما وعده آزادی می داد .دیده می شد !!!

آری باید به یک گوشه ای از محوطه اردوگاه می رفتی و بر یک بلندی سوار می شدی و آنهم نوبتی تا نقطه کوچکی از آن قله را می دیدی!
قله صبرمان که لبریز می شد می رفتیم و در صف انتظار می ایستادیم تا نوبتمان شود و از همه دنیا و هستی فقط نوک آن قله را می دیدیم !

داستان ما در این ۸ سال شبیه داستان آن قومی شده بود که بر اساس داستان مثنوی و معنوی مولوی؛ در یک خانه تاریک آدم هایی که فیل ندیده و در تاریکی مطلق بودند، وقتی بخش هایی از بدن فیل را لمس می کردند تصور خاصی از فیل در ذهن آنها نقش می بست . یکی که پای فیل را لمس کرده بود؛ در وصف فیل می گفت: فیل مثل ستون قطوری است ! و آن دیگری که خرطومش را لمس کرده بود می گفت : فیل شبیه ناودانی است !
و ما نیز فکر می کردیم که دنیا فقط همان قله کوه هست و قطعه ای آسمان صاف و یا تیره !

نتئئ

  • دذ
  • ئئد

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*