شهید مدافع حرم رضا دامرودیدر ۲۰ مرداد سال ۶۷ در روستای دامرود چشم به جهان گشود.
پدرش کشاورز و مادرش در ان زمان قالیبافی میکرد.
فرزند اول خانواده و بعد از خود دو برادر و یک خواهر دارد.
دوران ابتدایی و راهنمایی رو در روستا گذراند و در دوران دبیرستان را به رشته کشاورزی در روستا ی رباط سرپوش مشغول شد.
از همان ۱۵ سالگی کار پاره وقت را شروع کرد در تامین مخارج زندگی خود وکمک به خانواده موفق بود.
بعد از درس در ساعات بیکاری خود
در مخابرات روستا.در کارخانه لبنیات و در میدان تره بار سبزوار مشغول به کارگری میشد.
از کودکی آرام و خوش رو خوش خنده بود.
احترام فراوان برای پدرو مادر و خانواده اش قائل میشد.
حتی در کارهای خانه و جارو زدن و ظرف شدن به مادرش کمک میکرد.
اهل ورزش بود و به فوتبال و پینگ پنگ فوتسال علاقه داشت و مقام کسب کرده بوده در مدرسه و دانشگاه.
از ۱۳ سالگی عضو بسیج شد و از ۱۵ سالگی بسیج فعال روستا ی دامرود.
در مراسمات روستا محرم و صفر از کودکی شیفته اباعبدالله الحسین ع و اهل بیتش بود
ودر هیات های روستا همراه با پسر خاله اش مهدی فعالیت میکردند.
در ۱۷ سالگی دانشگاه دولتی نیشابور در مقطع کاردانی قبول شد.
بسیار پرتلاش بود و انگیزه کار کردن داشت وقتی کاری را شروع میکرد با نظم ادامه میداد و به اتمام میرساند.در ۱۹ سالگی در مقطع کارشناسی قبول شد و پس از دوسال مقطع کارشناسی را با موفقیت در رشته گیاه پزشکی به پایا ن رساند.
در سال ۸۹ تصمیم به ازدواج گرفت و خانواده اش از نظرش استقبال کردن و بر اساس اطمینانی که به فرزندشان داشتند مراحل ازدواجش را با او همراه شدن.
۶ ماه بعد از خاستگاری کردن از همسرش موفق شد رضایت خانواده همسرش را جلب کند.
با اخلاق نیکوی خود
به شدت مورد تایید انها قرار گرفت.و در۱۱فرودین سال ۹۰ خطبه عقد بین او و همسرس جاری شد.

پس از ۲۰ روز به خدمت سربازی اعزام شد دو ماه در نیشابور دوران اموزشی و بعد به شهرستان جاجرم در خراسان شمالی انتقال یافت.
و امریه جهاد کشاورزی جاجرم شد.در دوران خدمت بسیار منظم و با پشتکار بود.بعد از یک سال به عنوان سرباز نمونه شهرستان مورد تقدیر قرار گرفت.
از همان دوران علاقه اش به شغل های نظامی بیشتر شد و بلافاصله بعد از پایان خدمت به طور قراردادی در دسته رزمی سبزوار استخدام شد و در شهر ششتمد مشغول به خدمت شد.بعد یک سال اتمام دسته رزمی در اسفند ۹۱ زندگی مشترک خود را باهمسرش درسبزوار خیابان دانشگاه در یک خانه ۴۵ متری آغاز کردند.زندگی ساده اما پر از عشق و خوشبختی ودر مهرو محبت به هم
زبانزد اقوام خود بودند.تلاش خود را برای استخدام در سپاه سبزوار شروع کرد.
برای امرار معاش در کنارش شروع به یک کلینیک گیاه پزشکی کرده بود و همزمان در در تاکسی تلفنی کار میکرد گاهی هم مشغول به کارگری در ساختمان مشغول میشد.خداوند رو شاکر بود.توکل به خدا داشت وتا اخرین لحظات دست از تلاش برای استخدامی در سپاه برنداشت
همزمان در کارهای فرهنگی روستای دامرود فعالیت میکرد.در کلاس های نظامی بسیج و نیروی انتظامی شرکت میکرد.
درتیر ماه ۹۳ دخترش نیایش خانم ب دنیا امد علاقه بیش از حد به فرزندش داشت.
در همان سال عضو گردان امام حسین ع سبزوار شد
به امید اعزام به سوریه.و چند ماه بعد بعد از دوسال پیگیری توانسته بود کلینیک خود را در بخش روداب دایر کند.و با توجه به تلاش های زیادش در کلنیک طی چند ماه رونق گرفت.

یک سال بعد از عضو شدن در گردان امام حسین موفق شد برای رفتن به سوریه طی چند ماه اموزش در مشهد و تهران توانست اعزام شود
اما تاکید میکنم تمام تلاشش را در استخدام در نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام داد.
اخلاص.اخلاص و اخلاص در عملش اولین گزینه در امر شهادتش شد.
شوق سربازی در خدمت عقیله بنی هاشم حضرت زینب س او را به یک سو میکشاند و هیچ چیز در دنیا دیگر رضایتش را جلب نمیکرد جز نوکری حضرت زینب س
بار ها دیدم به پهنای صورتش اشک میرزه و و از حضرت زینب اجازه خدمت میخواد.
اخرش هم نیت خالصانه اش به بار نشست.
از همسرش قول گرفت وقتی برگشت دوباره راضی به رفتنش به سوریه بشود.
و در نهایت دل از کودک ۱ ساله و همسرو و پدر و مادر و تمام خوشی های این دنیا برید
با شجاعت قدم در خاکی گذاشت که شنونده از فعالیت داعش در اونجا خوابش نمیبرد.چه برسد به اینکه بره وسط میدون
و در۲۵ مهرسال ۹۴
مصادف با سوم محرم
در حالی که دلش پرمیکشید برای دستای دخترش
قطره های خونش در دفاع از حرم حضرت زینب س به زمین ریخت و
دستان گره گشا و کوچک حضرت رقیه خانوم
او را به اوج آسمان ها کشاند و به ارباش امام حسین ع سلام کرد و در سپاه آسمانی امام زمان حضرت مهدی عج به خدمت مشغول شد
🌹🌹🌹